اطلاع راه های تماس
و مشاوره با وکیل
 
ساعات کاری دفتر
9:00 تا 18:00

واژگان حقوق مدنی و خانواده

مالکیت :

رابطه ای که بین شخص با شی یا وسیله ای مادی وجود دارد.


مال منقول :

اموال و اشیایی که نقل آنها از محلی به محل دیگر امکان پذیر است بدون اینکه به خود مال و محل آن آسیبی وارد شود . مانند اتومبیل


مال غیر منقول :

مالی که از محلی به محل دیگر نتوان نقل کرد اعم از اینکه استقرار آن ذاتی باشد ( زمین ) یا به واسطه عمل انسان ( ساختمان ) به نحوی که نقل آن مستلزم خرابی یا نقض خود مال یا محل آن شود .

 


وصیت :

وصیت یعنی اینکه کسی عین یا منفعتی را از مال خود برای زمان فوتش به دیگری مجانا تملیک کند که این وصیت را وصیت تملیکی می گویند و یا موصی به موجب وصیت یک یا چند نفر را برای انجام امر یا اموری مامور نماید که این وصیت ، وصیت عهدی است. اگر کسی به موجب وصیت یک یا چند ورثه خود را از ارث محروم کند وصیت مزبور نافذ نیست .وصیت به زیاده بر ثلث ترکه نافذ نیست مگر به اجازه وارث و اگر بعضی از ورثه اجازه کند وصیت فقط نسبت به مهم او نافذ است. وصیت نامه ممکن است به صورت رسمی در دفاتر اسناد رسمی تنظیم شود و یا خود نوشت باشد که حتما باید تمام آن به خط موصی (وصیت کننده ) باشد و دارای تاریخ روز ماه سال باشد و به امضا موصی رسیده باشد و یا وصیت نامه می تواند سری باشد به خط خود موصی (وصیت کننده) یا دیگری ولی حتما باید به امضا موصی برسد و در اداره ثبت اقامتگاه موصی یا محل دیگری به امانت گذارده شود.


ارث

موجبات ارث دو امر است : نسب – سبب

اشخاصی که به موجب نسب ارث می برند ( نسبت خونی دارند )

  1. پدر و مادر و اولاد و اولاد اولاد
  2. اجداد و برادر و خواهر و اولاد آنها
  3. اعمام (عموها) و عمات (عمه ها) و اخوال (دایی ها) و خالات (خاله ها)

وارثین طبقه بعد وقتی ارث می برند که از وارثین طبقه قبلی کسی نباشد.

اشخاصی که به موجب سبب ارث می برند هریک از زوجین است که در حین فوت دیگری زنده باشد.


اقامتگاه :

اقامتگاه هر شخصی عبارت از محلی است که شخص در آن جا سکونت داشته و مرکز مهم امور او نیز در آن جا باشد . اگر محل سکونت شخصی غیر از مرکز مهم امور او باشد مرکز امور او اقامتگاه محسوب می شود


فایده و اهمیت اقامتگاه :

  1. دادگاه صالح برای رسیدگی به دعوی اصولا دادگاه اقامتگاه خوانده است
  2. دعاوی و امور راجع به ورشکستگی به دادگاه اقامتگاه تاجر ورشکسته ارجاع می شود.
  3. دادگاه صالح برای رسیدگی به امور محجور دادگاه اقامتگاه اوست.
  4. امور مربوط به غایب مفقود الاثر با دادگاه آخرین اقامتگاه اوست
  5. ابلغ برگهای دادرسی لغلب در اقامتگاه شخص به عمل می آید.
  6. هرگاه اقامتگاه اصحاب دعوا خارج از کشور باشد کلیه مواعد قانونی دو ماه خواهد بود.
  7. در مواردی که اقامتگاه طرفین دعوا یا یکی از آنها خارج از مقر دادگاه باشد روز دادرسی باید با توجه به مسافت معین شود.
  8. در کلیه اسناد رسمی باید اقامتگاه متعاملین به وضوح قید شود.

اقامتگاه یک امر فرضی و قانونی است یعنی محلی است که شخص به حکم قانون در انجا حاضر فرض می شود اگر چه در آن محل حضور نداشته باشد.

 


حق عمری :

حق انتفاعی است که بموجب عقدی از طرف مالک برای شخص به مدت عمر خود یا عمر منتفع و یا عمر شخص ثالثی برقرار شده باشد.


حق سکنی :

اگر حق انتفاع عبارت از سکونت در مسکنی باشد حق سکنی نامیده می شود که این حق ممکن است به صورت عمری یا رقبی برقرار شود.


وقف :

عین مال حبس و منافع آن تسبیل می شود به بیان ساده تر شخصی اصل یک مال یا منافع حاصل از آن را برای خدمات عمومی یا اختصاصی در جهت خیر و رضای الهی هدیه می کند و بدین وسیله مانع از انتقال آن به دیگری می شود


حق ارتفاق :

حقی است برای شخص در ملک دیگری . حق ارتفاق در واقع نوعی از حق انتفاع است با این تفاوت که فقط اختصاص به زمین دارد و معمولا در دو ملک مجاور و متصل به وجود می آید و این حق به صورت دائمی ایجاد می شود و تا زمانیکه دارنده حق ارتفاق مالک زمین مجاور باشد حق ارتفاق باقی است.


عقد :

توافقی الزام آور میان دو یا چند اراده در جهت ایجاد یک اثر حقوقی

عقد لازم : عقدی که هیچکدام از طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند مگر در موارد معین

عقد جایز : عقدی که هریک از طرفین هرزمان که بخواهد بتواند آنرا فسخ کند

عقد خیاری : عقدی که برای طرفین یا یکی از آنها یا برای ثالثی اختیار فسخ باشد.

عقد منجز : تاثیر آن بر حسب انشا موقوف به امر دیگری نباشد مثلا عقد بیع که بموجب انتقال مالکیت مورد معامله به خریدار و انتقال مالکیت ثمن به فروشنده می گردد که در عقد منجز پس از تمام شدن عقد فروشنده مالک ثمن و خریدار مبیع می گردد.

عقد معلق : تاثیر آن بر حسب انشا موقوف به امر دیگری باشد یعنی طرفین عقد می تواندد بواسطه تعلیق پیایش آثار عقد را منوط به امری در آینده نمایند.


اقاله :

تفاسخ و حقی که طرفین معامله با یکدیگر توافق می کنند که به دلایل گوناگون قرارداد را منحل کنند. در واقع اقاله یکی از روش های بر هم زدن قراردادهای لازم است.


ابراء :

دائن از حق خود به اختیار صرفنظر کند ، ابرا تنها به اراده طلبکار واقع می شود


تبدیل تعهد :

جایگزین ساختن تعهدی به جای تعهد دیگر به نحوی که تعهد سابق از بین رفته و تعهد جدیدی به جای آن به وجود می آید.


تهاتر :

وقتی دو نفر در مقابل یکدیگر مدیون باشند بین دیون آنها تهاتر حاصل می شود.


بیع :

عقد بیع تملیکی است یعنی موجب انتقال مالکیت مبیع از فروشنده به خریدار و انتقال ثمن از خریدار به فروشنده


اجاره :

عقدی است که بموجب آن مستاجر مالک منافع عین مستاجره می شود . اجاره دهنده موجر _ اجاره کننده مستاجر و مورد اجاره عین مستاجره


مزارعه :

عقدی است که بموجب آن احد طرفین ( مزارع ) زمین را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که در آن زراعت و حاصل را تقسیم کنند.


مضاربه :

عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین معامله سرمایه می دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن کار کند و در سود آن باهم شریک شوند.


جعاله :

قراردادی است که به موجب آن جاعل (کارفرما) در مقابل انجام عمل معین (طبق قرارداد) ملزم به ادای مبلغ یا اجرت معلوم می گردد.


ودیعه :

عقدی است که به موجب آن یک نفر مال خود را به دیگری می سپارد برای آنکه آن را مجانا نگه دارد ودیعه گذار مودع ودیعه گیر مستودع یا امین .


عاریه :

عقدی است که به موجب آن احد طرفین به طرف دیگر اجازه می دهد که از عین مال او مجانا منتفع شود. عاریه دهنده معیر و عاریه گیرنده را مستعیر گویند.


قرض :

عقدی است که به موجب آن شخصی حلال مقدار معینی از مال خود را به طرف دیگر تملیک می کند که طرف مزبور مثل آن را از حیث مقدار و جنس و وصف رد نماید.


وکالت :

عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین طرف دیگر را برای امری نایب خود می نماید.


کفالت :

عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین در مقابل طرف دیگر حاضر کردن شخص ثالثی را تعهد می کند


هبه :

عقدی است که به موجب آن یک نفر مالی را مجانا به کس دیگری تملیک می کند . تملیک کننده واهب و طرف دیگر متهب و مالی را که مورد هبه است عین موهوبه می گویند.


اخذ به شفعه :

هرگاه مال غیر منقول قابل تقسیمی بین دو نفر مشترک باشد و یکی از دو شریک حصه خود را به عقد بیع به شخص ثالثی منتقل کند شریک دیگر حق دارد حقیقی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند.


اتلاف:

به از بین بردن عمدی کل یا قسمتی از مال دیگری اتلاف گویند.


اجداد مرتبه اول

به پدر پدر، مادر پدر، پدر مادر و مادر مادر اجداد مرتبه اول گویند و هر وقت یک نفر از آن ها موجود باشد اجداد مرتبه ثانی(اجداد مرتبه ثانی هشت نفرند، زيرا برای هر يک از اجداد مرتبه اول يک پدر و يک مادر مي باشد) ارث نمی برند.


اجرت المثل:

عوض و یا مزد استفاده از مال یا عمل شخص دیگر در صورتی که مال باقی مانده باشد و برای مدت استفاده از آن اجاره ای تعیین نشده باشد.


اجیر:

به کسی که خود(نیروی کار خود) را برای انجام کاری مانند کشاورزی یا بنایی یا... اجاره می دهد اجیر می گویند.


احاله:

خروج دادگاه از صلاحیت محلی برای رعایت پاره ای از مسائل. دعوایی که بر حسب اقتضای محلی باید در دادگاهی معین رسیدگی شود، در دادگاه هم عرض دیگری رسیدگی می شود.


احضار:

فراخوانی شخص از سوی قاضی و یا مرجع دارای صلاحیت را احضار می گویند.


احیا اراضی موات:

اباد کردن یک زمین موات و غیرقابل کشت به قصد مالک شدن آن


اختلاس:

به معنی ربودن مال منقول شخص دیگر از راه غیر حرز(بدون سرقت)، با حیله و توسل به زور است.


ادله اثبات دعوی:

ادله ای که برای اثبات ادعا و حق در امور کیفری و حقوقی مشخص شده است. در امور کیفری شامل قسم، شهادت، علم قاضی و اقرار شخص متهم است و در امور حقوقی نیز شامل سند، سوگند، اقرار، شهادت و امارات قضایی است.


ادله اربعه:

اصطلاحی در علم اصول فقه است که برای استنباط احکام شرعی اطلاق می شود و شامل کتاب، سنت، اجماع و عقل است.


اذن:

اعلام رضایت از طرف کسی که به طور قانونی صلاحیت این اعلام را داراست.


استیفاء:

استفاده از کار یا مال دیگری با رضایت او


اراضی آیش:

زمین های مزروعی که دارای مالک است و مالک آن برای مدت معین و موقت از کشت و زرع در آن زمین خودداری کرده است.


استخلاف:

عبارت است از اینکه شخصی برای فرد دیگری قسمت و یا تمام دارایی خود را بعد از فوت بدهد.


استیمان:

به معنی مطالبه کردن مالی از شخص دیگر به عنوان امانت است.


استعاط:

به معنی از بین بردن حقی توسط صاحب حق است.


اسقاط:

در اصطلاح حقوقی یعنی اینکه حقی را محو کنند، خواه در ضمن عقد باشد (مثل تبدیل دین) و یا خارج از آن (مانند ابرام)


اشاعه:

 مالکیتی که در اختیار دو یا چند نفر به صورت مشترک است. هر ذره از مال مشاع متعلق به همه شرکا خواهد بود.


اشتراط:

در حقوق به معنای التزام و تعهد کردن است.


اصیل:

شخصی که با مال خود و یا با اذن و اجازه مالک مال، معامله کرده است. در مقابل فضولی در عقود و معاملات فضولی است.


اطلاق:

در حقوق عبارت از حالتی است که بدون قید و شرط بکار برده شده است و اختصاص به حالت خاصی نداشته باشد.


اظهارنامه:

نوشته ای که طبق قانون تنظیم می شود و وسیله ای است برای بیان مطلب. هر کس می تواند قبل از تنظیم دادخواست به دادگاه های صالح حق و ادعای خود را به وسیله اظهارنامه مطالبه کند. 


اعاده حیثیت:

به معنی جبران ضررهای مادی و معنوی ناشی از هتک حیثیت افراد جامعه که قربانی افتراء و یا اشتباهات قضایی شده اند است که در اصل 171 قانون اساسی به آن اشاره شده است.


اعراض:

چشم پوشی مالک از مال خو به قصد ترک مالکیت. مال مورد اعراض جزو مباحات محسوب می شود.


اعیانی:  

به بنا و ساختمان یک ملک گفته می شود و در مقابل عرصه به کار می رود.


افاقه:

بازیافتن عقل پس از جنون و یا بدست آوردن هشیاری پس از مستی است.


افلاس:

به صدور حکم دادگاه که نشان دهنده کمتر بودن اموال و دارایی یک شخص نسبت به دیون و قرض او است گفته می شود و شخصی که این حکم برای او صادر می شود را مفلس می گویند. 


اقباض:

به تحویل مورد معامله به طرف دیگر عقد می گویند.


اقرار:

اقرار اخبار است، اخبار به حقی برای شخص دیگر به ضرر خود.


امارات:

جمع اماره، عبارت است از اوضاع و احوالی که به حکم قانون و یا در نظر قانون دلیل بر امری شناخته می شود.


امور حسبی:

اموری که دادگاه ها ملزم هستند نسبت به آن امور اقدام کنند و تصمیمی راجب آن ها اتخاذ کنند بدون آنکه رسیدگی به آن ها متوقف و نیازمند وقوع اختلاف و منازعه بین افراد و اقامه دعوی از طرف آن ها باشد.


انحصار وراثت:

دعوایی که به موجب آن وراث شخص متوفی از دادگاه تقاضای صدور گواهی می نمایند که در آن تعداد و اشخاص وارثان معلوم و مشخص شود.


انفال:

به اموالی گفته می شود که مالک خصوصی ندارد و به حاکم حکومت اسلامی تعلق دارد و شامل مواردی همچون غنیمت‌ های برجسته جنگ‌ها، قله کوه ‌ها، دریاها، زمین ‌های موات، بستر رودخانه‌ها، مال بدون وارث و... است.


انفساخ:

به انحلال و از بین رفتن معامله به خودی خود و قهری گفته می شود. منشا و دلیل این انحلال یا اراده و تراضی طرفین معامله است و یا به حکم قانون صورت می پذیرد.


اهلیت:

 به توانایی قانونی شخص برای دارا شدن حق و اجرای آن گفته می شود.


ایجاب:

در معنای حقوقی اعلام اراده شخصی است که فرد دیگر را به عقد بستن فرا می‌خواند که اگر مورد قبول قرار گرفت هر دو به مفاد آن می بایست پایبند باشند.


اناطه:

در معنى عام، عبارت است از توقف رسیدگى به دعوى اصلى به دلیل رسیدگى به امر دیگر که باید پیش از رسیدگى به دعوى اصلى مختومه گردد.در معنى خاص، حالت توقف رسیدگى و اظهار نظر یک دادگاه بر ثبوت امر دیگرى در دادگاه دیگر (اعم از مدنی و کیفرى و ادارى) گویند.


انشاء معامله:

عامل بوجود آورنده عقد محسوب می گردد و لازمه آن ایجاب و قبول و قصد طرفین معامله است.


ایفاء:

اجرای تعهد به وسیله متعهد، نماینده او و یا شخص ثالث را ایفاء گویند.


بذل مدت:

معمولا در نکاح منقطع(ازدواج موقت) بکار برده می شود و به معنی بخشیدن مدت زمانی است که از ازدواج موقت باقی مانده است. بذل مدت روشی برای پایان دادن به ازدواج موقت محسوب می شود.


بطلان عقد:

به حالت فاقد اعتبار و اثر قانونی و نامشروع بودن عقد گفته می شود و در مقابل دو اصطلاح عدم نفوذ و صحت عقد بکار برده می شود.


بنچاق:

بنچاق برگه ای است که تنها در اختیار مالکین قرار می گیرد و در واقع پیش نیازی برای دریافت سند ملک است. بنچاق در گذشته میان افراد جهت خرید و فروش املاک اعتبار داشته است که توسط افراد مورد اعتماد و شناخته شده که باسواد نیز ببودند بصورت دستی نوشته و به مهر و امضاء می رسید. در زمان گذشته بنچاق همان سند منگوله دار بوده است که بعد از اینکه اسناد دفاتر اسناد رسمی بوجود آمد ظاهر و شکلی رسمی تر به خود گرفت.


بیع سلف:

در بیع سلف برخلاف بیع نسیه، کالا مدت دار است ولی بهای آن به صورت نقد پرداخت می شود. (مثلا کشاورزی دو تن گندم را یک ماه بعد تحویل  می دهد و هم اکنون بهای آن را به صورت نقد دریافت می کند.)


بیع محاباتی:

اگر در بیع  به لحاظ امور عاطفی و مانند آن، از روی آگاهی و عمد، تعادل ارزش عوضین مورد توجه قرار نگیرد و ارزش مبیع و ثمن بیش از حد متفاوت باشد، این عدم تعادل را محابات می نامند و به چنین بیعی، بیع محاباتی می گویند.


تحجیر:

هر عمل مادی است که با صرف کار یا هزینه و یا هر دو به قصد احیا موات و اراضی مباحه صورت پذیرد ولی به سر حد احیا عرفی نرسد. تحجیر سبب مالکیت نمی شود ولی سبب پیدایش حق اولویت نسب به افراد دیگر است.


تحریر ترکه:

به معنی تعیین و مشخص نمودن اموال، دارایی ها و دیون شخص فوت کرده است.


تسبیب:

به اتلاف مال یا وارد کردن جنایت بر شخص دیگر به صورت غیرمستقیم و یا فراهم کردن مقدمات و رمینه سازی آن گفته می شود.


تسلیط:

نام یک قاعده و اصطلاح در علم فقه است و عبارت است از تسلط و اختیار مالک برای هرگونه تصرف در اموال خود. در مواد 30 و 31 قانون مدنی به این قاعده اشاره شده است.


تدلیس:

تدلیس عبارت است از عملیاتی که موجب فریب طرف معامله شود. به عبارت دیگر تدلیس عبارت است از پوشاندن عیبی در مال یا نمایاندن یک صفت یا امتیاز کمالی غیر واقعی در مال. به علت جبران زیان ناشی از این عملیات فریبنده برای شخص فریب خورده حق فسخ در نظر گرفته می شود.


تعدی:

انجام دادن کاری بر روی مال شخص دیگر که خارج از حدود اجازه مالک و یا عرف است.(مثلا مستاجری که بدون اجازه مالک اقدام به تخریب دیوار ملک مورد اجاره کند)


تعصیب:

این کلمه در حقوق اهل سنت موضوعیت دارد و به حالتی می گویند که سهم وارثان از اموال و دارایی های شخص متوفی کمتر است و پس از خارج نمودن سهم وارثان، اضافه ای که از ترکه متوفی باقی می ماند را به خویشاوندان پدری شخص متوفی می دهند.


توقیف اموال:

بازداشت و ضبط اموال شخص محکوم علیه به موجب قانون و حکم دادگاه صالح


تولیت:

به اداره کردن و مدیریت مال وقف شده گفته می شود.


ثمن مبیع:

پولی که به واسطه فروش مالی بدست می آید.


حاجب:

وارثی که دیگری را از ارث محروم می کند. حاجب حرمانی، خویشاوندی است که خویشاوند دیگر را از اصل ارث محروم می کند مانند وضعیت وراث هر طبقه نسبت به طبقه بعدی. حاجب نقصانی وارثی است که وجودش باعث کاهش سهم ارث وارث دیگر می شود برای مثال هنگامی که برادران و خواهران شخص متوفی موجب کاهش سهم ارث مادر متوفی می شوند.


حبس مطلق:

در عقد حبس اگر شخص حبس کننده مدت معینی را مشخص نکند به این وضعیت حبس مطلق گفته می شود.


حرام مُؤبد:

به معنای حرام بودن ازدواج زن و مرد برای همیشه است که شامل مواردی همچون زنای محصنه، خواندن صیغه عقد در زمان عده و... است.


حریم:

محدوده ای مشخص شده و معین در اطراف اموال غیرمنقول برای بهره بردن کامل مالکان از اموال خود، همچنین دیگران از تصرف در آن محدوده منع شده اند. 


حصه:

به معنای سهم، نصیب و بهره است. 


حقوق ثابته:

مرادف حقوق مکتسبه است. حقوقی که تحت شرایط قانونی خاصی بدست آمده است، حال آن شرایط تغییر پیدا کرده ولی حقوق یاد شده هنوز معتبر است.


حواله:

عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از عهده شخص مدیون به عهده شخص دیگری منتقل می شود.


حیازت مباحات:

تصرف اموالی که مالک خاص ندارد و عموم مردم  طبق قوانین و مقررات می توانند از آن استفاده کنند. و شامل مواردی همچون حیازت اراضی موات، حیازت دفینه،حیازت حیوانات وحشی و حیازت آب رودخانه و ماهی می شود.


خلع ید:

دعوایی که مالک مال غیرمنقول در دادگاه قامه می کند و از دادگاه می خواهد که به تصرف غیرقانونی شخص متصرف نسبت به مال غیرمنقول پایان دهد.


خیار:

قدرت و اختیار قانونی است که یکی از طرفین عقد می تواند بواسطه آن، عقد را منحل کند.


خیار تخلف شرط:

هر گاه در ضمن عقد شروظی به نفع طرف دیگر معامله آورده شده باشد و شخص متعهد به آنعمل نکند، طرفی که به نفع او شرط شده است می تواند معامله را فسخ کند.


خیار تدلیس:

عملی که موجب فریب طرف دیگر معامله شود، برای او حق فسخ بوجود می آورد. 


خیار حیوان:

اگر مورد معامله حیوان باشد، مشتری از روز عقد تا سه روز بعد حق فسخ معامله را داراست.


خیار رویت و تخلف وصف:

اگر مشتری مال و مورد معامله را ندیده باشد و صرفا بخاطر اوصافی که از آن شده است آن را بخرد، اگر بعد از دیدن مورد معامله، مال مورد معامله اوصاف یاد شده را دارا نباشد، مشتری می تواند معامله را فسخ کند.


خیار شرط:

در عقد بیع ممکن است که ذکر شود، فروشنده، خریدار و یا هردو، در مدتی معین حق فسخ معامله را دارا هستند.


خیار عیب:

اگر بعد از معامله معلوم شود که مورد معامله دارای عیبی بوده است، مشتری می تواند معامله را قبول، فسخ و یا مطالبه ارش(تفاوت قیمت مال صحیح و سالم با مال معیوب) نماید.


خیار غبن:

هنگامی که یکی از طرفین معامله متوجه شود که با انجام معامله دچار ضرر و زیان می گردد و این ضرر و زیان بسیار برجسته و فاحش است در نتیجه می تواند معامله را فسخ کند.


خیار مجلس:

در عقد بیع هنگامی که هنوز مجلس عقد بهم نخورده باشد، طرفین معامله می توانند بیع را بهم بزنند و از معامله منصرف شوند.


دین:

 نشان دهنده تعهدات شخص حقیقی یا حقوقی بدهکار به شخص یا اشخاص حقیقی یا حقوقی دیگر می باشد.


رجعیه:

زنی که بواسطه طلاق رجعی مطلقه شده باشد را رجعیه می گویند.


رجوع:

به طور کلی این کلمه مرادف فسخ است، یعنی برگشتن به حالت قبل از عقد و یا ایقاع معین.


رقبی:

در اختیار قرار دادن حق استفاده رایگان از عین یک مال برای مدت معین به شخص دیگر


سرقفلی:

یک نوع حق است که مستاجر با پرداخت مبلغی به مالک در محل تجاری و برابر این حق می تواند از محل تجاری با پرداخت اجاره استفاده نماید و با حق کسب و پیشه که ناشی از قانون روابط موجر و مستاجر ۱۳۵۶ است و در عرف بین مردم از آن تحت عنوان سرقفلی یاد می شود متفاوت است.


شرط تبری:

هنگامی بکار برده می شود که فروشنده خود را از تمام عیوبی که در مال مورد معامله وجود دارد و یا ممکن است ظهور کند سلب مسئولیت کنند و خریدار حق رجوع به فروشنده بواسطه این عیوب را ندارد.


شرط صفت:

هر گاه یکی از طرفین عقد وجود صفت معینی را در موضوع مورد معامله تعهد کرده باشد، این تعهد را شرط صفت می گویند. در این خصوص مورد معامله باید عین معین و مشخص باشد.


شرط ضمن عقد:

شروطی که طبق توافق طرفین معامله به تعهداتی که طرفین قانونا ملزم به معامله فضولی به دو دسته تملیکی و عهدی تقسیم می گردد.انجام آن ها بعد از امضا قرارداد می باشند اضافه می گردد و طرفین باید به آن شروط عمل نمایند.


شرط فعل:

شرطی که به موجب آن شخصی تعهد به انجام کاری یا ترک آن نماید.


شرط نتیجه:

شرط تحقق اثری بدنبال تحقق امری بدون اینکه برای تحقق آن اثر اراده جدیدی بکار برده شود.


صفقه:

در اصطلاح حقوقی به معنای معامله است و همچنین به حق فسخ ناشی از تجزیه و پاره‌پاره شدن معامله خیار تبعض صفقه گویند و طرفی که معامله به ضرر او تجزیه شده خیار فسخ دارد.


صلاحیت محاکم:

حق و تکلیفی که محاکم در رسیدگی به دعاوی و شکایت به موجب قانون دارا هستند که شامل صلاحیت ذاتی(که مربوط به صنف، نوع و درجه دادگاه ها است) و صلاحیت نسبی(محلی) است.


ضمان:

مطابق ماده 684 قانون مدنی عقد ضمان عبارت است از اینکه شخصی مالی را که بر ذمه(عهده و ضمانت) شخص دیگری است به عهده بگیرد. شخص متعهد را ضامن، طرف دیگر را مضمون له و شخص ثالث را مضمون علیه یا مدیون اصلی می گویند.


ضمانت نامه بانک:

در مقابل ضمانت نامه شخصی بوده و به معنای ضمانت نامه ای است که بانک متعهد آن است.


طلاق بائن:

طلاقی که در آن شوهر حق رجوع ندارد مثل هنگامی که شوهر قبل از رابطه جنسی با همسرش او را طلاق دهد.


طلاق خلع:

به حالت طلاق گرفتن زن از شوهر بواسطه بخشیدن مهریه خود. در این حالت شوهر حق رجوع ندارد. 


طلاق رجعی:

در این حالت زوج با پرداخت مهریه، همسر خود را طلاق می دهد. در این حالت در دوران عده شوهر می تواند رجوع کند.


طلاق عدی:

هنگامی که شوهری همسر خود را طلاق دهد و در دوران عده رجوع کند با او آمیزش داشته باشد و دوباره طلاق دهد، در مرتبه سوم طلاق حق رجوع به او را ندارد مگر اینکه زوجه به عقد شخص دیگری درآمده باشد.


طلاق مبارات:

طلاقی که در آن طرفین از یکدیگر متنفر شده و اقدام به طلاق می نمایند.


عدم نفوذ عقد:

به حالت بی اعتباری و نداشتن اثر حقوقی عقد گفته می شود.


عده:

بازه زمانی که در آن زن به واسطه طلاق و یا فوت شوهر نباید ازدواج کند.


عرصه:

با توجه به تعاریف قانونی، به زمین و مکانی که ساختمان بر روی آن بنا شده است عرصه می گویند


عقد مکره:

عقدی که یک طرف یا هر دو طرف معامله در قصد انشاء خود مکره(کسی که بواسطه تهدید دیگری اقدام به انعقاد عقد کند) بوده باشند.


عنن:

ناتوانی جنسی و عدم توانایی مقاربت در مرد که زن با پیدایش آن می تواند عقد نکاح را بهم بزند.


عوض:

در معاملات معوض هر یک از دو موضوع مورد معامله را عوض می نامند. معمولا آنچه از طرف قبول کننده معامله داده می شود عوض است و انچه از طرف ایجاب کننده معامله داده می شود معوض نام دارد.


عین:

اشیائی که به صورت مستقل وجود خارجی داشته باشند. 


عین کلی:

در مقابل عین شخصی بکار برده می شود. مال مادی معین موجود در خارج است که دارای سه قسم است.


عین مستاجره:

در عقد اجاره، مورد اجاره را عین مستاجره می نامند.


غرماء:

به معنی بستانکاران است و بیشتر در خصوص بستانکاران مفلس و ورشکسته بکار می رود.


غصب:

دستیابی به مال و حقوق دیگران بدون رضایت آن ها و از راه زور و استیلا


غیر رشید:

شخصی که تصرف او در اموال و حقوق مالی خود عقلایی و منطقی نیست.


قبض:

به معنای در دست گرفتن مال، تملیک و استیلا بکار می رود


قدر متیقین:

یعنی آنچه بر آن یقین باشد و در اصطلاح حقوقی در خصوص فرد یا حصه ای از مطلق بکار می رود که به یقین حکم شامل آن می شود. 


قرابت:

هر یک از افراد جامعه از طریق رابطه ای که قرابت یا خویشاوندی نامیده می شود، با افراد دیگر پیوند و نزدیک دارد. قرابت دارای 3 قسم است. قرابت نسبی که خویشاوندانی است که از نسل یکدیگرند

مانند قرابت پدر و مادر با فرزندان خود. قرابت رضائی از نوع خویشاوندی است که زنی به جز مادر، کودکی را شیر داده است. قرابت سببی که از نکاح بین زن و شوهر بوجود می آید.


قرار:

قرار عبارت است از تصمیم دادگاه در امر ترافعی که کلا یا بعضا قاطع دعوی و خصومت نباشد.


قرار موقتی:

این نوع از قرار برای حفظ حقوق یکی از اصحاب دعوی یا جلوگیری از تضییع حقوق او صادر می گردد و در اصل دعوا تأثیری ندارد. قرارهای موقتی عبارتند از قرار عدم صلاحیت، قرار امتناع از رسیدگی و قرار اناطه.


قرار نهایی:

قراری است که دعوی را در حدود موضوع خود خاتمه می دهد و دادرس با صدور آن خود را برای صدور حکم آماده می نماید. این قرار بدون ورود به ماهیت دعوی (رسیدگی شکلی) صادر می شود و دعوی را از دادگاه خارج می کند. این قرار گاهی به دنبال ایراد خوانده مبتنی بر عدم اهلیت خواهان یا عدم صلاحیت دادگاه و گاهی به دنبال استرداد دادخواست یا دعوی صادر می گردد. قرار رد دعوی، قرار نهایی است.


قولنامه:

گاهی افراد قصد خرید یا فروش مالی را دارند، ولی مقدمات آن فراهم نیست.در این حالت طرفین، قراردادی عادی را تنظیم می نمایند و در آن متعهد می شوند در زمان و مکان مشخصی (دفتر اسناد رسمی) حضور یابند و با شرایط تعیین شده در قرارداد معامله را به صورت رسمی منعقد نمایند. به این قرارداد تنظیم شده ابتدایی قولنامه یا مبایعه نامه گفته می شود.


ماترک:

به تمامی اموال، دارایی ها و بدهی های باقیمانده از فرد متوفی گفته می شود و با کلمه سهم الارث فرق دارد.


ماجور:

به معنی عین مستاجره است.


ماذون:

به شخصی می گویند که از طرف صاحب حق، حاکم و یا نماینده او اجازه برای انجام و یا ترک فعل کاری را دارد.


مافی الذمه:

حقی است که به نفع شخص دیگر بر عهده فرد دیگری مستقر گردیده است.


مال الاجاره:

مالی که از جانب موجر در اختیار مستاجر قرار داده می شود تا در مهلت تعیین و توافق شده از منافع عین مستاجره استفاده نماید.


متبایعین:

به طرفین عقد می گویند. مانند خریدار و فروشنده.


متصالح:

در عقد صلح به طرفی که قبول کننده است متصالح گفته می شود.


متعهدله:

شخصی که تعهد به سود او به عهده گرفته می شود را متعهد له گویند.


محال علیه:

فردی که حواله ای یا چکی یا براتی برای وصول وجه آن در وجه شخص دیگری علیه او صادر می گردد. 


محتال:

در عقد حواله شخص طلبکار را محتال گویند.


محجور:

شخصی که از نظر قانونی نمی تواند امور خود را به طور مستقل و بدون نیاز به دخالت دیگران اداره کند که شامل اشخاص صغیر، غیر رشید و دیوانه است.
محاکم عمومی:


محصور:

مخالف کلمه غیرمحصور است و در حقوق به معنی حصر شده و موقوف علیهم است.


مدیر ترکه:

شخصی که مدیریت ترکه متوفی بر عهده او است.


مرافعه:

در اصطلاح حقوقی به طرح دعوی علیه یکدیگر مرافعه گفته می شود.


مرور زمان:

به گذشتن زمان و مدتی گفته می شود که به موجب قانون پس از سپری شدن و انقضای آن زمان دعوی مسموع نخواهد بود.


مرهونه:

در عقد رهن به آن چیزی که گرو گذاشته می شود گفته می شود.


مزج اختیاری:

به حالتی گفته می شود که دو شخص با اراده ی خود پاره ای از اموال خود را ممزوج (آمیختن و مخلوط کردن) کنند. مالکیت مال ممزوج شده به صورت مشترک خواهد بود.


مستحق للغیر:

هرگاه در یکی از عقود معلوم شود که مال مورد معامله متعلق به ناقل نبوده، بلکه مال شخص ثالث بوده است، گفته می شود که آن مال مستحق للغیر درآمده است، یعنی متعلق حق غیر است.


مستعیر:

در عقد عاریه، عاریه دهنده را معیر و عاریه گیرنده را مستعیر می گویند.


مستغل:

خانه یا ملک تجاری که به اجاره بدهند، با توجه به تبصره 3 ماده ماده 53 قانون مالیات های مستقیم، از نظر مالیات بر درآمد اجاره املاک هر واحد آپارتمان یک مستغل محسوب می شود.


مستند:

قباله و دلیلی که قابلیت استناد به یک سند و مدرک قانونی را داشته باشد.


مشارکت حقوقی:

عبارت است از تامین قسمتی از سرمایه شرکت های سهامی جدید و یا خرید قسمتی از سهام شرکت های سهامی که موجود است.


مشارکت مدنی:

قراردادی است که طبق آن اشخاص حقیقی و یا حقوقی سهم الشرکه نقدی و یا غیرنقدی خود را یه صورت مشاع و با هدف دریافت سود با هم مخلوط می کنند.


مشاع:

ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانه هر یک مشخص و معین نشده باشد.


مشروط علیه:

در عقود و ایقاعات به شخصی گفته می شود که شرط به ضرر و عهده او به نفع دیگری باشد.


مشروط له:

در عقود و ایقاعات به شخصی گفته می شود که شرط به نفع او درج شده باشد.


مشغول الذمه:

به شخصی که هنوز تعهد خود را انجام نداده است و یا دین خود را نپرداخته است گفته می شود.


مصاهره:

رابطه ای که بخاطر ازدواج بین زوج و زوجه و خویشاوندان هر یک از آن دو حاصل می شود.


معامل:

به شخصی که طرف عقد واقع می شود گفته می شود.


معامله فضولی:

معامله ای که مالک نسبت به انجام آن بی خبر است و یا اینکه رضایت ندارد. 


معسر:

کسی که بخاطر عدم کفایت و یا دسترسی به دارایی خود قادر به پرداخت هزینه دادرسی و یا دیون و بدهی های خود نیست. 


معوض:

عقدی است که هر یک از طرفین در ازاء چیزی که می دهد چیز دیگری می گیرد مانند عقد بیع، در مقابل عقد غیرمعوض است که انتقال مال یا قبول تعهد فقط از یک طرف و به نفع دیگری صورت می گیرد.


مغبون:

شخصی که در عقد معوض بواسطه غبن(زیان ناشی از عدم تعادل بین عوضین) دچار ضرر و زیان گردد.


مغصوب:

مالی که شخص غاصب آن را غصب کرده است.


مفروز:

قصد جدا کردن قسمتی از سهم مالکیت از سهم سایر شرکاء در یک ملک معین


مقرله:

کسی که به نفع او اقرار صورت گرفته باشد.


مکفول:

موضوع عقد کفالت است و به شخص ثالثی که احضار او تعهد شده است گفته می شود.


مکفول له:

به شخصی گفته می شود که احضار مکفول برای او تعهد شده است.


ملائت:

در مقابل اعسار بکار برده می شود و به آن یسار نیز می گویند و به معنی توانایی مالی برای پرداخت دین و یا انجام تعهد است.


ملتزم:

کسی که می بایست انجام امری را برعهده گیرد.


نکول:

حالتی است که منکر، پس از پیشنهاد سوگند توسط رئیس دادگاه، صریحا اظهار می‌دارد، من نه سوگند می‌خورم و نه سوگند را به مدعی رد می‌کنم، یا سوگند او را هم نمی‌پذیرم.


وثیقه:

مالی منقول یا غیرمنقول که وام گیرنده به صورت رهن با حق استرداد نزد وام دهنده می گذارد، تا چنانچه در موعد مقرر وام را پس ندهد وام دهنده بتواند با فروش آن طلب خود را وصول کند. گاه وثیقه در مقابل گرفتن قرض و گاه جهت حسن انجام تعهد است.


منتقل الیه:

کسی که در عقد و یا ایقاع مالی به او منتقل می شود.


منتقل عنه:

در عقد و یا ایقاع شخصی که ناقل و منتقل کننده مال به نفع منتقل الیه است را منتقل عنه می گویند.


منعزل:

کسی که به موجب قانون و یا توسط شخصی که دارای صلاحیت از سمت خود برکنار شده باشد.


موجل:

تعهدی است که انجام دادن آن مشروط به رسیدن زمان معینی باشد.


مودع:

در عقد ودیعه که به موجب آن یک نفر مال خود را به دیگری می سپارد تا آن را به صورت مجانی نگه دارد، ودیعه گذار را مودع و ودیعه گیر را مستودع یا امین می گویند.


موت فرضی:

در مدتی که شخص غایب عادتا زنده نمی ماند قانونگذار برای رعایت حقوق ورثه حکم موت فرضی غایب مفقودالاثر و دادن اموال غایب به ورثه را پیش بینی نموده است.


موقوف علیه:

کسی که مال موقوفه برای استفاده او وقف شده است.


مولی علیه:

در بحث ولایت به کسی گفته می شود که تحت سرپرستی قانونی قرار گرفته باشد.


مهرالمتعه:

اگر در عقد نکاح، مهر ذکر نشده باشد و زوج قبل از نزدیکی و تعیین مهر، همسر خود را طلاق دهد، زوجه مستحق مهرالمتعه است.


مهرالمثل:

گاهی مهریه زن به موجب عقد نکاح توسط زوجین مشخص نشده است بلکه بر حسب عرف و عادات مختلف و همچنین با توجه به وضعیت زن و جایگاه او از نظر زیبایی، سن، تحصیلات، موقعیت خانوادگی و اجتماعی و...با در نظر داشتن مقتضیات زمانی و مکانی مشخص می شود.


مهرالمسمی:

مقدار مال معینی است که با توافق طرفین در هنگام عقد به عنوان مهریه زن معین شده است که مرد باید آن مقدار را به زن بپردازد.